مادرااااااااانه

نقلِ مکان

سلام به همه ی دوستای خوبم بخصوص اونایی که توی دورانِ سختِ انتظار تنهام نذاشتن و پست های تلخ و پر انتظار منو تحمل کردن از روزی که متوجه شدم نی نی اومده توی دلم, دوست داشتم برم توی یه وبِ دیگه براش بنویسم حتی با بعضی هاتون مشورت هم کردم, اما خب یه سری دلائل نذاشت به سرعت کوچ کنم.... اگر تمایل داشتین ازین به بعد هم مارو همراهی کنین بیاین به آدرس جدیدِ منو کنجدی, فقط قبلش حتما" حتما" لینکِ قدیم ما رو که مربوط به همین وب کنونی هست حذف کنین (ممنون میشم) اینم آدرس جدید: lovehome84.niniweblog.com   ...
29 اسفند 1391

بد اما خوب

از روزی که اومدی توی دلم با خودت یک عالمه علائم عجیب و غریب هم آوردی با همشون کنار اومدم عزیزم, حتی یکبار هم شکایت نکردم تازه یه جورایی باهاشون حال هم میکردم! تا اینکه دیروز همه چی تغییر کرد! همه ی اون علامتهایِ به ظاهر نا به هنجار یکجا از بین رفت و این واسه منی که وجودت رو با اون ها حس می کردم یه نشونه ی بد بود/ از دیروز دنیا رویِ سرم خراب شد, حس می کردم شاید برات خدایی نکرده...... امروز با خانم دکتر تماس گرفتم گفت چیزی نیست اما اگر استرس داری بیا خیالت با یه سونو راحت بشه, رفتم مطب فقط راه میرفتم تا نوبتم بشه, دستام یخ کرده بودن خلاصه نوبتم شد و رفتم توی اتاق دراز کشیدم, خانم دکتر کارشو شروع کرد, صورتش رو به مانیتور بود و داشت با یکی...
12 اسفند 1391

شکرانه

به شکرانه ی حضورت به شکرانه ی وجودِ همیشه سلامتت به شکرانه ی قلبِ تپنده ات که رنگِ دنیا را برای ما زیباتر کرد به شکرانه ی آرامشِ مطلقی که بیش از پیش در زندگی مان جاری ساختی به شکرانه ی اینکه این روزها وجودم میزبانِ تکه ای از وجودِ خداست امروز برایت گوسفندی قربانی کردیم و به کمکِ عمو احسانِ عزیز به موسسه ی خیریه ی کودکانِ سرطانیِ محک تحویل دادیم باشد که مقبولِ افتد/ باشد که همیشه سلامت باشی/ باشد که تا ابد قدردانِ خدا بمانیم خدایا شکـــــــــــــــــــــــــر ...
7 اسفند 1391

دومین دیدار

از اونجاییکه تصمیم گرفتم همزمان تحتِ نظر دوتا دکتر باشم امروز دوباره برام لحظه ی موعود بود/ لحظه ی دیدنِ تو با یه وجودی که پر از هیجان واسترس بود اینبار وارد مطب خانم دکتر شدیم و خدا رو بی نهایت سپاس که ایشون به سرعت خونه ی کوچولوت رو توی دلم پیدا کردن و بر سلامت کاملِ شما صحه گذاشتن ممنون که به سرعت قلبِ پر تپش ات رو نشون دادی, قلبی که ظاهرا" قلبِ توئه اما بخدا قسم که این روزها واسه زنده بودنِ من میتپه/ مامانی باور میکنی دیدنِ تپشش هر لحظه به من جونِ دوباره میده؟!؟ آقای پدر از تمامی لحظات فیلمبرداری کرد تا هرگز فراموش نشه این تکرارنشدنی هایِ زیبایِ زندگیمون کنجدیِ خانه ی ما در تاریخ 2/12/91 عمری به اندازه ی 8هفته و 4رو...
4 اسفند 1391
1