مادرااااااااانه

قصه از کجا شروع شد!!!

1391/5/31 17:23
نویسنده : مامی/آقای پدر
2,104 بازدید
اشتراک گذاری

همه چی خیلی خیلی خوب بود و این موضوع هرازگاهی  دلم را میلرزاند که نکند آرامش قبل از طوفان است؟!! بیشتر از 5سالو نیم از زیرِ یک سقف بودنمان میگذشت/ ایده آل هایِ اولیه برای آمدنت فراهم شده بود/ آزمایشاتِ پزشکی هم حاکی از سلامتِ کامل مان بود/ پس دیگر تصمیم گرفتیم که به خواست خدا بیایی...

خیلی زود بدونِ اینکه منتظرم بگذاری آمدی/ حس و حال غریبی داشتم باورم نمیشد که وجودم میزبانِ یک نقطه شده باشد/ ناخواسته اشک میریختم و به چند زبانی که بلد بودم خدا را شکر میگفتم

ختمِ قرآن و دعایِ توسل و زیارت عاشورا و چِه و چِه کارِ هر روزم بود برایِ سلامتی و آرامشِ بعد از تولدت/ هر روز هم صحبتم بودی از سلام و صبح بخیرِصبحگاهی تا عذرخواهی بابت ترمز نابجایم در خیابان تا قصه هایِ شبانه

به گمانم یادت بیاید هرشب که آقای پدر در آغوشم میگرفت به آرامی دستش را بر روی دلم قرار میدادم و برایت توضیح میدادم که این دستِ پر مهرِ پدرت میباشد تو آرام بخواب که او به لطفِ خدا با ماست/ حتما" گلهایِ مریم را بیاد می آوری/ حتما" بوسه هایی را که بواسطه ی وجودِ تو باید تعدادشان زوج میبود تا قبولش میکردیم را از یاد نبرده ای...

همه ی اینها را دیدی و باز بی دلیل رفتی؟!مگر به قصدِ ماندن نیامده بودی که اینچنین پرکشیدی؟! مگر نمیدانستی که حضورت برای من معجزه ای بود که مرا به اوج رساند و نبودنت فاجعه ای بود که درونم غوغایی بپا کرد!!!

آنروز که تکه تکه وجودِ حضورت از بدنم خارج میشد من درد داشتم! دردی که هیچ پزشکی راهِ درمانش را بلد نبود! دردی که درد دارد تا به امروز هم

و چه زود پیر شدم در جوانی! با خود میگویم نکند دعایِ مادربزرگم بود که زودتر از موعد اجابتش کردی خدا هان؟!!

از حرفهایِ گزافِ دیگری بگذریم که مرا لایق نمیدانست برای مادرشدن/ که از آنروز هر چه در زندگی ام گذشت ربطش داد به پر کشیدنِ تو و بد بودنِ من....

بگذریم از اینکه زندگی همیشه برایم فوق العاده بوده اگر دیگران بگذارند ما را به حالِ خود

بگذریم از اینکه شبی خوابیدند و صبحی بیدار شدند و متوجه شدند که باردارند و دو دستی بر سرشان کوبیدند که ای وای چه کنیم! و حالا به واسطه ی لقمه نانی و آبی که داده اند خود را دلسوز و همه چی تمام می دانند!!!

یعنی با آدم کاری میکنند که یادآوریِ تمامِ لطف هایی که در حق شان کردی به شدت تورا از خود متنفر میکند! البته ناگفته نماند اینها تقصیری ندارند وقتی آنها به واسطه ی تربیت غلط شان حاضرند جوانیِ خود و دیگری را تباه کنند اما ترکِ وابستگی هایِ نابجا ننمایند!!!

عزیز دلم هر روزی که دوباره درونِ وجودم جوانه زدی بیاد داشته باش که تا به همیشه آزادی بدونِ هیچ منّتی از جانبِ من

دردانه ی من این روزها دلم بدجوری پُر است! نه از بی مهریِ دیگران که خدا میداند بود و نبودشان برایم اصلا" مهم نیست! بلکه بخاطرِ خودم که بدجور به یک مرد تکیه داده ام آنگونه که اگر به جهتی مخالفِ من حرکت کند مرگ را براحتی جلوی دیدگانم میبینم و این بد است خیلی بـــــــــــــــــــــــــــــد

اینماه هم نیامدی و نبودنت تا وقتی وجود آقای پدر را حس میکنم آزار دهنده نیست پس تا وقتی که نمیخواهی به دنیایِ آدم بزرگها بیایی برای همیشه بودنش در کنارم دعا کن...

پی نوشت: به شدت بابتِ بار منفی پست های اخیر ناراحتم و خود را مسئول میدانم/ به امید خدا شهریور را در شادی و عکس از سفر و جشن عروسی آپ میکنم/ البته اگر بگذارندچشمکنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

نسترن(یک عاشقانه آرام)
31 مرداد 91 17:27
عالی بود مریم عزیزم...عالی و پر احساس...بگذار دیگران هرچه میخواهند بگویند چه فرقی دارد محبت زورکی کردن یا نکردنشان؟ کودکت یه روز میاد و میشه همه دنیای شما....پس شاد باشو منتظرش باشو در یک روز زیبا میزبانیش کن......
بهارك
1 شهریور 91 2:05
سلام گلمممممممم..دلم برات تنگ شده خيلي قشنگ نوشتي ايقد ناميد نباش همه چيز درست ميشه به اميدخدا.. راستي نفسي اگه واريز كردي حتما بهم اطلاع بده تا اشتباه نشه مرسي عزيزم
دخترک
3 شهریور 91 2:23
سلام. حرفای شما حرف دل منم هست... گاهی خدا نعمت رو به کسی میده که واقعا شایستگیشو نداره.... از خدا میخوام نعمت بچه رو به کسی بده که واقعا برای تربیتش برنامه داشته باشه... اگه مادرها و گاهی به قول شما نامادرها بیشتر به تربیت بچه هاشون فکرمیکردن واقعا جامعمون گلستان بود... منم دعا میکنم با توان ناچیزخودم... برای مادری که باهمه وجودش مادره برای نفس که امیدوارم نفسای کوچولوی یه فرشته پاک خدا تا چند وقت دیگه مهمون خونه دلش بشه... منتظر پستای شادتری از دوست عزیزم هستم
مامان ترنم کوچولو
3 شهریور 91 14:35
عزیز دلم خیلی قشنگ درونت رو بیرون ریختی.زیبا و مختصر و پرمغز.خدااااااااااااااااا خودش همه چیز رو میبینه پس به خودش واگذار کن دیگران رو .خدا سایه ی همسری رو تا همیشه بالا سرت نگه داره و قلباتون روز به روز و لحظه به لحظه به هم نزدیکتر شه .الهی آمین.نی نی هم به قول خودت تو این شرایط نباشه تحملش راحت تره وقتی همسری باهاته.الهی با خبرای خوش شهریوری خبر نی نی هم بیاد.مواظب خودتون باش.منتظرتیم .پیشمون بیا
lمریم
3 شهریور 91 19:56
سلام عزیزم امیدوارم از ...من ناراحت نشده باشی خیلی دوستت دارم با اینکه ندیدمت .امیدوار باش عزیزم خدا همیشه با ماست از رگ گردنمون هم به ما نزدیکتره .ما رو میبینه و صدامون رو هم می شنوه .انقدر دوستت داره که می خواد صداتو بیشتر بشنوه .صداش کن و ازش بخواه با دل شکسته مطمئن باش همیشه در بهترین وقت خواسته هامون رو اجابت می کنه .من دوستی داشتم که بچه دار نمی شد .خیلی ناراحت بود بعد از 7 سال وقتی دیگه نا امید شده بود و هر لحظه از این می ترسید که مادر شوهرش کار دستش بده ونگران زندگیش بود .یک روز که من هم اونجا بودم با مادر شوهرش حرفش شد با چشمای گریون از خونه بیرون رفت دیگه به نظر می رسید که کار تمومه اما هنوز یک هفته نشده بود که فهمید بارداره با اینکه حتی دکترها هم باور نمی کردند.واون دعوا فقط باعث شد که فردای اون روز به مسافرت نره .حالا همیشه می گه خدا روشکر که اذیتم کرد و من همراهشون نرفتم چون اونوقت ممکن بود بچه دوباره سقط بشه حالا 5 ساله که هر وقت یاد اون روزها می افته فقط می خنده همه چیز تموم شده و اون 2تا بچه داره . از این جور اتفاقها خیلی زیاده اگر به اطرافمون نگاه کنیم . پس امیدوار باش و خودت رو اذیت نکن عزیزم.
آسیه
4 شهریور 91 21:43
مثل همیشه عالی مینویسی عزیز دلم.....بسیار پر احساسسسسسسسسسسس و زیبا و کمی غم انگیز عزیز دلم نفس واقعا نمیدونم چی بگم فقط اینکه بهترین ها رو از خدا برات میخوام
نارینه
6 شهریور 91 2:19
مرضیه
6 شهریور 91 10:18
نفس جانم امیدوارم همیشه در کنار مرد زندگیت شاد باشی ... این مشکلات همیشه هست سخت نگیر و منتظر اومدن کوچولو باش
.............
16 شهریور 91 9:24
اولین معشوقه هر مردی مادرش است اینو نشنیده بودی
مادر سامان
16 شهریور 91 20:11
سلام خاله نفس .چه قدر کلمه ها را قشنگ کنار هم می ذاری و می نویسی خیلی زیبا اما کمی هم دلتنگ کننده. البته اگه بخوای به حرف دیگران گوش بدی نباید زندگی کنی .یه وقت هایی هم یه دلسوزی هایی می کنن که آدم حالش خیلی بد می شه .خدا اقا حمید رو برات حفظ کنه .نی نی هم میاد فقط توکل برا خدا و صبر داشته باش.
kiyanaz
17 شهریور 91 12:25
با خوندن این پستت با اینکه مشخصه از روی غم دل نوشته شده با اینکه معلومه چقدر ناراحت بودی ولی یه لحظه خوشحالم کرد جایی که فهمیدم تو یه بار مادر شدی ولی ظاهرا مهمونت نیومده رفته اینجاش غم انگیز بود ولی دوستم خدارو شکر کردم برای تو برای خودم که باز هم به همان مقدار کم حس مادرانه را حس کردیم گرچه کم بود ولی خیلی حس خوبی بود من هم زخم خورده ام !برایت دعا میکنم در لابه لای دعاهایم اگر بخواهد حتما پاسخ خواهد داد ....عزیزم دلت غمگینه قبول!!اما بدون ذهن ما به هر چه بیشتر فکر کنیم از همان نوع به ما میدهد آهنگ وبتو عوض کن بگذار دلت شاد باشد عزیز دلم
جيگر مامان
19 شهریور 91 13:33
چقدر سوزناكه
جيگر مامان
19 شهریور 91 13:48
مرسي دوستم انشالاهههههههههههههههه با هممممممممممم
صوفی
19 شهریور 91 15:46
کاش کاری از دستم برمی اومد... کاش می تونستم یه مرهم هر چند ناچیز باشم... کاش دنیا همیشه همون جوری بود که ما می خواستیم... کاش...کاش... دوستم می دونم که ناراحتی اما اینم می دونم که خدا برات یه فوق العاده شاد کنار گذاشته...که به موقع اش برات می فرسته... مطمئنممممم
مریم
19 شهریور 91 18:56
سلام خانم خوبی .منتظر پست های جدیدوشاد ازشما هستیم .
مامان محمد فرهام
20 شهریور 91 22:58
سلام میشه یه سر به وب ما بزنید و یه رای به پسری بدین توی مسابقه رویای زیبا شرکت کرده شماره 42 لینکش رو توی وب گذاشتم ممنون میشم اگه زود بیاید که دیر نشه
kiyanaz
20 شهریور 91 23:49
سلام دوباره من واسه اینه ک اومدم ببینم حالت چطوره دوستم؟؟
دیروز مشهد بودم تو حرم خیلی گریه کردم بخاطر اینکه 2 هفتس نی نیمو از دست دادم کلی گریه کردم وگله هم........
ولی برگشتنی توی راه با خودم گفتم طفلی خدا!!!شاید بخاطر اینکه جلوی یه فاجعه دیگه ای رو بگیره مجبور شده نی نیمو ازم بگیره و حالا من با گریه هام چقدر خدامو ناراحت کردم ...خداجونم ما حکمت کاراتو نمیدونیم ..خدا جونم بخاطر داده و نداده ات شکر شکر شکر

کیانازِ عزیزم/ دوستِ مهربونم من خوبم خدا رو شکر
وای میدونم که چه روزایِ سختی رو میگذرونی! تا مدتها خیلی به آدم سخت میگذره!! همش روزای تولد میشمری براش!!!
امیدوارم تو قوی تر از من باشی عزیزم واسه من تا یه نی نیه دیگه توی دلم نیاد این مساله حل نمیشه که نمیشه:-(((
تو قوی باش


راستی زیارت قبول دوستم.....



ازاده مامانه هانا
21 شهریور 91 15:59
سلام نفس جونم خوبی عشقم؟ خوبی؟؟؟ دلت نگیره ها خدارو شکر که همسری داری که عاشقشی پس بخند جون من به اون که بهت گفته لیاقت نداشتی بگو تو لیاقت ادم بودن رو نداری تو خود خود شیطانی ابله خاک بر سرت که شعورت زیر صفره بد بخت خوبه تو خدا نیستی اخیش دلم خنک شد نفس جونم شاید اگه اون نینی میموند و قسمتش به موندن نبود و تو سن نوجوونی یا جوونی میرفت اون وقت تو با این روحیه داغون تر از حالا بودی خدا خیلی مهربونه خیلی ترو خدا مواظب خودت باش تو لیاقتت خیلی بیشتر از این حرفاس این حرفارو دیگه با خودت مرور نکن بزار برن بمیرن و بسوزن
سوگل
22 شهریور 91 20:05
سلام دوست عزیز خوبی من سوگل هستم ممنونم که وبلاگ ارشیا امدی مرسیییییی متاسفانه شما در خاطرم نیستید ممکنه بیشتر از خودت بگیییییی ؟ مطلبت خیلی با احساس بود انشالله به زودی دوباره مامان میشی خدا کریمه
مامان ترنم کوچولو
26 شهریور 91 12:56
گلم همچنان منتظر پست جدید با موج مثبتت هستیم
مامان احسان
28 شهریور 91 8:20
سلام عزیزم چه ناز نوشتی من هم شرایطی این چنین رو پشت سر گذاشتم و الان اگه بیایی به وبمون سر بزنی میبینی که خدا بازم دوسم داشته و لطفش رو با دادن یه فرشته دیگه به ما ارزانی کرده و من قلبا مطمئنم که برای شما هم همینطور میشه تازه ما یه مثال توی خانوادمون میزنن که میگن بچه اول مال کلاغه خدا دومیشو نگه میداره (شوخی ) از صمیم قلب برات دعا میکنم که به زودی توی دلت جوونه بزنه

امیدوارم همینجوری که شما میگین برام پیش بیاد...
پگاه مامان آرتيم
8 مهر 91 10:06
سلام عزيزم.خواندن مطلبت حس عجيبي بهم داد.عزيز من دقيقا 6ماه قبل ازتولدپسرم،يك جنين 3ماه روسقط كردم.خيلي ناراحت وعصبي بودم.روزاي سختي بود.وكارم اشك ريختن.همسرم فقط دلداريم مي داد. مي گفت دنيا كه به آخر نرسيده،ولي تواون روزاي سخت موضوعي پيش اومدكه عظمت خداروشكرگفتم.يكي ازدوستام ازاول بارداري تا |آخرش لك داشت وبه هزارداروودكتربچه رونگه داشت ولي وقتي بچه متولدشدمتاسفانه سندرم دان داشت.بعضي موقع عزيزم انتخاب طبيعي راه درست روانتخاب مي كنه ،اگرچه باعث دلشكستگي ماميشه ولي درنهايت به صلاح ماست.گاهي سقطا بدليل اينه كه جنين شرايط زندگي طبيعي رونداره.گلم منم بعداز7 ماه استراحت دوباره باردارشدم.وبه لطف خدا صاحب يك پسرنازشدم.توهم خودتو به خدابسپاررواينقدربهش فكرنكن.وبذارخودش هروقت دوست داشت قافلگيرت كنه.به سايت ني ني من بيا وخاطرات بارداريمو بخون.ازراه دورمي بوسمت چون غمت رو حس مي كنم.اون روزا ي سخت رو.بيا به كوچولومن سربزن.منم خودم مثبت انديشم.اميدوارم بتونم بهت كمك كنم.فداي تو نازنين.ايشالا هميشه به شادي وعروسي وخوشي.

ممنون پگاهم ممنون بابتِ خوبیهات:-*
غزال مامان آرتین
12 مهر 91 14:59
سلام دوست جونی مهربونم. ببخش اگه دیر به دیر میام سر میزنم. به خدا همیشه به یادتم! خصوصا وقتی از بچه داری و بی خوابی خسته میشم میگم ای خداااااااااااااااا به نفس یک نی نی بده تا درک کنه ما چی میگیم!!!!! امیدوارم به زودی این سختی هاو بکشی :-))) فقط یادت باشه نی نی مامی با روحیه میخوااااااااااااااااااد! شاد و خوشحال و سالم! میبوسمت عزیزم. من و از خودت بی خبر نذار. دوستت دارم. یک بوس تف تفی از طرف آرتین

آخ که نمیدونی این بوس تف تفیه چقد چسبید:-))
یاسمن مامان رادین
27 آبان 91 0:08
نفس جوونم چقدر دلم برات تنگ شده بود.... قربون دلت برم که از دیگران گرفته.... این نیز بگذرد نفس جوونم