مادرااااااااانه

بد اما خوب

1391/12/12 21:59
نویسنده : مامی/آقای پدر
1,991 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که اومدی توی دلم با خودت یک عالمه علائم عجیب و غریب هم آوردی

با همشون کنار اومدم عزیزم, حتی یکبار هم شکایت نکردم تازه یه جورایی باهاشون حال هم میکردم!

تا اینکه دیروز همه چی تغییر کرد! همه ی اون علامتهایِ به ظاهر نا به هنجار یکجا از بین رفت و این واسه منی که وجودت رو با اون ها حس می کردم یه نشونه ی بد بود/ از دیروز دنیا رویِ سرم خراب شد, حس می کردم شاید برات خدایی نکرده......

امروز با خانم دکتر تماس گرفتم گفت چیزی نیست اما اگر استرس داری بیا خیالت با یه سونو راحت بشه, رفتم مطب فقط راه میرفتم تا نوبتم بشه, دستام یخ کرده بودن خلاصه نوبتم شد و رفتم توی اتاق دراز کشیدم, خانم دکتر کارشو شروع کرد, صورتش رو به مانیتور بود و داشت با یکی به اسم جوجو حرف میزد! یهو بی اختیار گفتم دکتر میشه وقتی قلبش رو دیدین زودی بهم بگین؟! دکتر خندیدن و گفتن پس من دو ساعته دارم با کی حرف میزنم؟!!! بعد مانیتور رو به سمتِ من چرخوندنو گفتن بفرمایید مامانِ پر استرس, اینم قلب جوجوتون اینم دستها و پاهاش که داره تکون میده

وااااااااااااااااااااااای خدایااااااااااااااااا عظمتت رو شکر, یه صحنه ای دیدم که تا آخر عمرم فراموش نمیکنم!

برای اولین بار به طور واضح یه موجودِ کوچولویِ چند سانتیمتری رو دیدم که ماله منو حمید هستش و داره دستها و پاهاشو حرکت میده (هفته ی دهم, 12/12/91) 

اشکام تمامِ صورتمو پر کرده بود میخواستم قربون صدقه ت برم مامان جون, اما زبونم بند اومده بود/ دیگه خانم دکتر هم داشت اشک میریخت/ خلاصه که خیلی صحنه ی باشکوه و لذت بخشی بود آدم وجودِ خدا رو توی مانیتور تمام قد حس میکرد

کوچولوی دوست داشتنیِ من, مامان ازت ممنونه که این حسِ زیبا رو بهش هدیه دادی/ راستش بابایی تون هم همینجوری خودشو تویِ دلم جا کرد , سالها همه اولین هایِ زندگیم رو باهاش تجربه کردم تا اینکه عشقش تورو بهم داد و حالا تو داری مامانی رو ذوق مرگ میکنی عسلم :-)))

راستی تا یادم نرفته بگم که به محض خروج از مطب دوباره علائم یکی یکی برگشت!!!!!!!!!

تشکر ویژه ی امروز: از مامانِ عمو احسان خیلی خیلی ممنونیم بابتِ اون همه غذاهایِ خوش آب و رنگ که برامون فرستادن

خدا جونم بازم ممنونم, فقط کاش میشد بگی چجوری به خاطرِ لحظه لحظه آرامشی که تویِ سرنوشتم قرار دادی شکرت کنم تا باورت بشه قدردانت هستیم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (55)

مــآمــآنــے
12 اسفند 91 22:29
خدا رو شکر که همه چی خوبه
مبارک باشه

مرسی دوستِ خوووبم :-*
مینا مامی پویان
13 اسفند 91 1:26
وای خاله قربونش برم مننننن با اون دست و پاهای چند سانتیش

نفسم جونم دقیقا درکت میکنم چون منم اون نه ماه رو با همون وضعیت سپری کردم همش توی مطب دکتر و مرکز سونو بودم دکترم میگفت تو چه جور مامانی هستی از توی شکمت هنوز نیمده داری این بچه رو چک میکنی تا ببینی چی کار میکنه وای به حالش وقتی بیاد میخوای چی کار کنی

ایشالله این نه ماه رو بدون استرس و با ارامش سپری کنی عزیزم

خدا نکنه خاله جوووونم
دکترِ منم گفت وااای خدایا من هرسال گیرِ یه مامانِ این مدلی باید بیفتم تا نذاره نفس بکشم :-))
مرسی عزیزم واسمون دعا کن
مــآمــآنــے
13 اسفند 91 9:24
سلام عزیزم
خوبی؟
وروجک کوچولو خوبه؟!
فاصلمون در حد 1ماه هست
انشالله نی نیهامون به سلامتی زمینی میشن
این سه ماه که خیلی زود گذشت...


با افتخار لینک شدی گلم


جسارتن
از کدوم شهری؟!

سلام ما که شکرخدا خوبیم امیدواریم شمام خوب باشید
تهرانم عزیزم

عاطفه
13 اسفند 91 10:19
عزیز 10 هفته ای خالهههههه
قربونش برم.....
وای خیلی خوشحالم عزیزم.باورت نمیشه همیشه دارم حساب میکنم که کی 3 ماهت کامل میشه و میتونی با ارامش کامل بری واسش خرید کنی و ......
این 2 هفته هم از جات تکون نخور بعدش بیا اینجا پیش من تا خودم بهت برسم..

مرسی خاله جووونی/ مطئنا" ما هم بزودی همینجوری واسه شما خوشحالی میکنیم فعلا" هر لحظه بیادتیم و از خدا نی نیت رو طلب میکنیم خاله :-*
خاله مامانم ترسوئه میخواد همه ی 9 ماه رو استراحت کنه :-))))
مموی عطربرنج
13 اسفند 91 11:35
عزیزم...
منم تا درد کوچولوی زیر دلم قطع می شه می ترسم از دستش داده باشم اما وقتی یه کم دردم می گیره می فهمم که هنوز دارمش...هنوز هست!

ممو جوووووووووووووووونم کجایی آخه چرا جوابمو نمیدادی هان؟!
آره میبینی توروخدا یروز که یه درد آدم کم میشه دلشوره جاشو پر میکنه خل نشیم خوبه هه هه ههههه :-)
سهيلا
13 اسفند 91 12:20
واي خداي من مباركهههههههههههههههههه

هميشه منتظر اين نوشته هاي خوبت بودم برات هميشه دعاميكردم كه يه روزي اين صفحه ها رو توي وبلاگت ببينم خداروشكر عزيزم دوست دارم

چقد خوشحال میشم وقتی کنارم کسایی رو حس میکنم که اینجوری دعا میکردنو میکنن برام کاش لایق مهربونیهات باشم عزیزم / میبوسمت :-*
عاطفه
13 اسفند 91 12:57
باشه مامان ترسو...
ایشالا وقتی دنیا اومدی بیا پیشم تا حسابی بچلونمت....
مرسی عزیزم که به یادمی میدونی روزای سختی رو میگذرونم از اینکه نمیدونم کی نوبت من میشه ولی هر وقت میام وبت کلی انرژی میگیرم و یاد روزایی که دوتایی غصه میخوردیم میافتم ولی الان که میبینم تو اون روزا رو پشت سر گذاشتی و الان خوشحالی با تمام وجود خوشحال میشم...
پس روزگار بر تو و حمیدت خوش تر عزیزم....

مرسی خاله عاطفه
آره بخدا تمام سختیش اینه که آدم نمیدونه کی نوبتش میشه و این دیوونه کننده ست / اما خاله جون شما که منو کنجدی رو داری چه غمی داری ما که همش داریم دعا میکنیم پس غصه نخور باشه :-*
خاطره مامان برديا
13 اسفند 91 13:36
فداي اين جوجوتون بشم من ماماني بخواي اينطوري با احساس بنويسي كه هر دفعه اشك ما رو در مياري آخه!!!

خدا نکنه خاله خاطره جووون
چیکار کنم خاطره جون مامانِ ندید بدید که میگن منم دیگه, رسما" نی نی ندیده بار اومدم :-)
ریحان
13 اسفند 91 13:39
خداروشکر که بازم کوشولوت ودیدی.........
کاش روزی برسه ماهم پی به عظمت خداببریم..

مرسی عزیزم
مطمئنم بزودی همینطور میشه توی تمام لحظات بیادت هستیم
دخترک
13 اسفند 91 14:52
سلام نفس عزیززززززز
قلبم افتاد پایین
انقدرخوشحالم که کنجدت سالمه و قلب کوشولوش میتپه
این مدت شرمندم کردی با مهربونیت عسلم
من وبلاگمو به روز کردم
همه ی پستاتو خوندم
اون لحظاتی که ازش حرف میزنی به نظرم زیباترین هدیه خداست
نذرتونم قبول
بوووووووووووس از شکمت واسه کنجد

آخ جوووون خاله بالاخره اومدین/ بوستون خیلی خوشمزه بود مرسی / الان میایم پیشتون....
مامان حسنا
13 اسفند 91 16:58
خدارو شکر که حال مامان و نی نی خوبه

مرسی عزیزم :-*
مامان ستاره
13 اسفند 91 17:19
خدا رو شکر نفس عزیز که نی نی حالش خوبه.مواظب خودت باش.من هم همیشه برات دعا میکنم.

وااااای خدایا مرسی ستاره جونم :-*
مریم
13 اسفند 91 21:28
سلام دوست عزیزم خوبی؟یه چیزی بگم من نوشته هات و خیلی دوست دارم همیشه اشک منو در میارن خیلی با احساس مینویسی انشالله خدا نی نیتو برات نگهه داره.حالا بدووو بیا آپ کردم منتظرماااااااااااااااااااااااااا بدو بیا جیگلم
بووووووووووووووووووووووووووووووس

مرسی مریم جونی تو مثه همیشه لطف داری دوستت دارم :-*
مادر(رادین و راستین)
14 اسفند 91 3:20
سلام
از وب دخترک می یام

نمی دونم چرا اینجام ... یه دفعه دلم خواست و اومدم توی وبت

من بارداری های خیلی سختی داشتم و الان وقتی باردار می بینم هول برم می داره ... اما از نوشته هات خوشم اومد.
راه درازی در پیش داری زیبا . شیرین . به یاد ماندنی و جالب اما خیلی سخت
پس فقط و فقط لذت ببر ........

برات دعا می کنم ... انشالله موفق باشی


تو که عزیز دل منی دوستم :-*
دعات برای من همه چیزه باور کن
مادر(رادین و راستین)
14 اسفند 91 3:26
یادم رفت بگم
سعی کن آرامشت رو حفظ کنی ... هر طور که می تونی ... هر استرسی که داشته باشی به جنین منتقل می شه.
این حس بد ... هستش یا نیستش ... تا هفته ی 18 بارداری همراهته ... پس هر طور می تونی مهارش کن.
انشالله هفته ی 18 به بعد وقتی تکون هاش رو حس کردی با هر لگد بهت می گه من هستم و تو هم خدا رو شکر می کنی.

فقط و فقط لذت ببر ...... یادت نره

کلا" توی آرامش مطلقم شکر خدا هرروز به لطف داشتنِ علائمی که میدونی خیالم از خوب بودنش راحته و باهاش عشق میکنم اما اون روزیکه همه چیز یکهو قطع شدم داشتم دیوونه میشدم/ اتفاقا" دکترمم دقیقا" حرف شما رو زد که استرس مستقیم به جنین وارد میشه
پس یعنی دعا کنم تا هفته ی 18 این علائم رو داشته باشم؟ :-)))

منتظر
14 اسفند 91 7:50
واااااااااااای فدای خاله کوچولوی خودم بشم من.
فدای دست و پا زدنش.یه لگد محکم به شکم مامانی بزن که انقدر استرس داره
عزیزم ایشالا به سلامتی این روزا رو طی کنی و خدا این فرشته کوچولو رو بفرسته تو بغلت و هر روز بیای اینجا بنویسی تا صبح بیدار بودم و این کوچولو نذاشت بخوابم

از دل و جونم منتظرم لگد بزنه/ از عمق وجودم منتظرم جلوی چشمام باشه و من بیدار بمونم خاله جوووونی :-*
مامان یاسمن و محمد پارسا
14 اسفند 91 9:46
خدا را شکر حال نی نی جون خوبه مواظب خودت و نی نی نازمون باش

چشم مامانیه مهربون برامون دعا کنین :-*
خاطره مامان برديا
14 اسفند 91 12:05
ماماني جون برديا داره دو سالش مي شه و هنوز خيلي ها به من مي گن ني ني نديده.ههههه مواظب خودت و ني ني باش

هه هه هههههههه پس نگران نباشم مثه من زیادن :-))
مامان سارا
14 اسفند 91 13:04
دومین نامه به کنجد کوچولو:
سلام کنجدی ، خوبی عزیزم؟ از مامان شنیدم که قلبشو آوردی تو دهنش آخه کنجد این چه کاری بود ؟ آخه لوس کردن هم راه های زیادی داره ،
قربونت برم من که دست و پا تکون میدی ، معجزۀ کوچولو قول بده حسابی از اون بند نافت بخوری و تپل مپل بشی تا موقع به دنیا اومدنت اول یه لپ به دنیا بیاد بعد خودت
کنجدی مراقب خودت باش خاله سارا بیصبرانه منتظر اینکه بگه کنجد خانومی یا کنجد خان ( 6هفته دیگه ) پس تا اون روز که یه نامه مردونه یا یه نامه زنونه برات می نویسم به خدای معجزه ها می سپرمت .
بوس از خودتو و دست و پاهات و اون بند نافت

وااای خاله سارا مامانم دلشو گرفته از خنده/ یعنی میشه اول لپش بیاد بیرون هه هه هههههههه
مرسی خاله جونی بوس از پسملِ متفکرت :-*
پگاه مامان آرتین
14 اسفند 91 13:21
سلام به نفس وکنجد جوجو.عزیزم تا کنجدی بیاد هزاربارشمارومی ترسونه.روزای سختی وشیرینیه.گلم خودت یک جورایی مشغول کن وکمتربه اتفاقاتی که داره درونت می گذره فکرکن.منم این لحظه هاروتجربه کردم وهزاربار مردم وزنده شدم.کنجدی یک باردیگه مامان نفسو بترسونی خودم قورتت می دم.
یک توصیه پزشکی:هروقت خواستی تکوناشو احساس کنی یک چیز شیرین بخوریابنوش وبه پهلو چپ بخواب .البته حالا زوده ولی بعدها با تکون نخوردنشم کلی یخ می کنی .ازحالا راه حلش بت گفتم تا دچاراسترس نشی دوست جونم..بوس واسه نفس وکنجد جوجو
راستی پسریادخترقراره اسمش چی باشههههههه؟

نه خاله جووووون نی نیمو قورت نده با هزار مکافات خودم قورتش دادم :-)))
واااای کِی میشه من تکون خوردناشو حس کنم؟!
نمیدوونم چیه! هر کس فعلا" یه چیزی میگه/ خاله بنظرتون دخترم یا پسر ؟؟؟
مامان الینا
14 اسفند 91 13:40
سلام عزیزم .واقعا بهت تبریک میگم .من تازه پیدات کردم و از اینکه مثل خودمی زودی اومدم باهات دوست بشم .امیدوارم به خوبی و خوشی دوران بارداری رو بگذرونی

سلام دوستم
مرسی مامانی/ امیدوارم شمام لحظات خوبی رو سپری کنین کنار فسقلیتون :-*
مامان آیهان کوچولو
14 اسفند 91 14:12
تبریک میگم عزیزدلم ایشاالله که به وقتش صحیحو سالم زمینی بشه کنجدی جون.

ممنون مامانِ آیهان جوووونم :-*
برامون دعا کنین...
سولماز مامي باران
14 اسفند 91 15:18
واااااي نفس جونم خيليييي خوشحالم كه ني ني گولو سالم بوده . انشالله به سلامتي هم زايمان ميكني .
اگه بازم علائم قطع شد اصلا نگران نباش ، خيليااااا از سه ماهگي علائمشون قطع ميشه و تا ماه بعدش يواش يواش تكوناي ني ني ناز رو حس ميكنن
ولي بذار اولين نفري باشم كه جنس بچتو حدس ميزنم
من فكر ميكنم پسره به احتمال ٨٠ درصد
اخه دست و پاي پسر خيلي زودتر از دختر تشكيل ميشه .
در هر صورت هر چي هست اميدوارم سالم و قدم دار باشه

مرسی خاله سولماز جووووونی
اااا جدی پسره؟ :-)))

نارینه
14 اسفند 91 16:21
عجبا !!!!!!!!!!!!!!!!! یه روزم که دختری بهت اجازه داده حالت روبراه باشه و خوش بگذرونی نگران میشی !!!!!!

بازم خداروشکر که حال هردوتون خوبه ...

خاله قربون اون دست و پای کوچولوش بشه ...

رسما" اعلام کردی دختره هاااااااا :-)))
مرسی خاله جوووونم :-*
مامان طاها
14 اسفند 91 19:04
خوبه که همه چیز رو به راهه
مواظب خودتون باش

مرسی خاله جونی چششششم :-*
مامان محمد امين
15 اسفند 91 0:12
خدا بگم چيكارت نكنه ماماني دلم هري ريخت پايين ... ني ني كوشولو قويه جاشم خوبه خوبه...ولي خداييش اشكم در اومد...خوشحالم كه خودت و ني ني سالمو سرحاليد...ايشالا چند وقت ديگه تكون بخوره تازه اون لذت واقعي رو بدست مياري و همش دوست داري باهاش حرف بزني...حتي در مورد طرز چيدن خونه

وای ببخشید نگرانت کردم فدایِ اشکات :-*
والا من همین الانم داره باهاش میصحبتم هه هه هههههه
مرضیه
15 اسفند 91 10:18
خدا رو شکر که همه چی خوبه تو آخر منو هم سکته می دی بابا جان استرس سمه واست دختر به خاطر جوجو فقط به چیزای خوب فکر کن فقط دوستون دارم بوس

خاله مرضیه جونی غلط کردم دعوام نکن قول میدم تکرار نشه :-))
منا مامان الینا
15 اسفند 91 11:24
ای جانم 10 هفته ای شد جوجو مون!
راستی تاریخ زایمانت مشخص شده؟
چند هفته دیگه هم میتونی متوجه شی که باید جوراب صورتی بخری یا آبی!!!

آره خاله منا نی نی مون هزارماشالا بزرگ شده دیگه :-))
تاریخ زایمان طبیعی که توی مهر زدن اما سزارین احتمالا" روزای آخر شهریور یا اول مهر
مامان احسان
16 اسفند 91 8:50
سلام عزیزم خدارو شکر خوبید نگران نباش و مطمئن باش که نی نی سالم و سلامت راحت تر از اون که بهش فکر کنی میاد توی بغلت بهت نگاه میکنه با دستهای کوچولوش دستهاتو میگیره شیر میخوره برات میخنده با نگاههاش ازت تشکر میکنه ... فقط تو یه کوچولو صبور باش زودی میاد توی بغلت و تو با تمام وجودت حسش میکنی

وای مامانِ احسان جون باور کن تا نیاد بغلم من نفس راحت نمیکشم :-))
شبنم
16 اسفند 91 12:36
سلام عزیز دلم..
الهی من جیگر این کنجدی فینگیلی ده سانتیمتری و مامانی استرسی ترسوش بشم!!
دختر تو که منو هم ترسوندی..اما اونجایی که خوندم نوشته بودی خانم دکتر گفت بفرمایید اینم قلب جوجوتون، اینم دست ها و پاهاش که داره تکون می ده، یه نفس عمیق از سرخوشی کشیدم..
هزاار بار دیگه هم مامان شدنت رو بهت تبریک بگم،کمه
خیلی مراقب خودت باش گلم،و البته سعی کن با ارامش این دوران رو سپری کنی..به این فکر کن که حالا که ده هفته اش رو با سلامتی گذروندی، ای شالله نه ماهش هم تموم می شه و کنجد کوچولو، میاد و اغوش پر مهر تو و باباییش رو پر می کنه.

مرسی شبنم جونی یه دونه ای تو عزیزم/ یه عالمه بوووووووس :-*
مامان آیهان کوچولو
16 اسفند 91 19:14
سلام عزیزدلم.خوبی؟نی نی جون خاله خوبه؟
من چون اون دفعه که حامله شدم جنین رشدش کم بود و رفته رفته هم کم شد و نهایتا اوایل 4ماهگی رشدش متوقف شد مجبور شدیم سقطش کنیم.بخاطر همین الان که باردارم یه آمپول خاصی هست از اون استفاده میکنم که بازم همچین چیزی پیش نیاد.

ممنون که توضیح دادی مامانی/ امیدوارم این روزای پایانیت رو هم با خوبی طی کنی و نی نی نازت رو بغل بگیری عزیزم :-*
نگاری
16 اسفند 91 19:51
سلام
این حس ها یعنی مادر شدن و مادر بودن
از قبل تولد با ادم تا بعدش
کاملا درکت کردم
منم یه بار سرما خورده بودم یه دکتر احمقی بهم گفت که نمی تونی دیگه نگه داری نی نی رو اونم فقط به خاطر اینکه پول آزمایش هاشو بگیره

آدم چی میتونه بگه نگارجون :-o
مهی
17 اسفند 91 18:31
خداروشکر.همیشه با خوندن پست هات اشک تو چشام جمع میشه.
انشالله همیشه وبلاگت پر باشه از خبرای قشنگ دوران بارداری

یروزی منم پستهای بقیه رو میخوندمو اشک میریختم نمیدونم چرا!!! الان حرفای تورو میفهمم و فقط برات بهترین ها رو میخوام همونی رو که خودت میخوای
مامان ابولفضل
18 اسفند 91 14:32
چقدر باهمه وجودت لذت مادر بودنتو مينويسي

از خوندن مادرااانه هات لذت ميبرم..

مرسی عزیزم این لطفِ شماست :-*
یاسمن مامان رادین
19 اسفند 91 11:04
واااای نفسم بند اومد تا خوندم.

خدا رو شکر که همه چی آرومه.

دیگه داری از کنجدی در میای و به عدسی تبدیل میشی کوچولوی خاله


خدانکنه مامانی
آره خاله خیلی وقته از کنجدی و عدسی و انجیری درومده :-)
مامان دخملی
21 اسفند 91 0:35

عاشقتممممممممممممممممممممممممم
دخمل ناز خاله (خوب شاید هم پسمل ناز خاله ) ولی من که میگم دخملهههههههههههههههه
هر چی هستی فقط سالم و صالح باش باشه نی نی
دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممم

خاله ما هم شما رو خیلی دوست داریم
حالا جدی من دخملم هه هه هههههههههههه
مریم
21 اسفند 91 11:10
سلام مامان نفس عزیزم آپیدم خوشال میشم بیایی
منتظرم

چشم عزیزم میام....
پگاه مامان آرتین
21 اسفند 91 11:50
عزیزم کم پیدایی.دیرآپ می شی من کلی می ترسم ونگران می شم.تورو خدازود ماروازحال خودت وکنجدی باخبرکن.آپ شدی خبرم کن

خاله پگاه جونی ما خوبیم و در حال تهوع بازی همین :-)
مامان دخملی
22 اسفند 91 2:34
راست میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کنجدی دخمله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای خدای من

نه بابا منکه نگفتم دختره خاله جونی شما خودت گفتی :-)
هنوز تعیین جنسیت نشده ایشالا سالم باشه همــــین
شقایق
22 اسفند 91 15:04
تبریک میگم عزیزم

مرسی دوستم :-*
فروغ
23 اسفند 91 2:21
سلام مامان گل؛وبلاگتونا که خوندم یاده دوران بارداریه خودم افتادم؛همش استرس و اضطراب؛الان که تموم شده به اون روزا که فکر میکنم خندم میگیره؛انشاالله زود زود به سلامتی فارغ می شوید؛دوست داشتین به ما هم سر بزنین

دقیقا" تو همچین حس و حالیم که گفتی! کاش منم یروز خندم بگیره به این روزاااااا
راضیه
23 اسفند 91 14:34
سلام...داشتم تو اینترنت میگشتم که یهو اومدم تو وبلاگ شما...سرگذشت زندگی خودم یه جورایی ولی من هنوز باردار نشدم ..واقعا از ته دلم بهتون تبریک میگم دعا کنید برای همه اونایی که مثل من هستند وآرزوشون اینه یه روز بفهمن باردار هستن..خدایا یعنی میشه ...یا علی مدد

ایشالا که انتهای سرگذشت شما هم به یه نی نی ختم بشه
من بواسطه ی کنجدی براتون دعا میکنم
شمام بیاد ما باشین
خاطره مامان بردیا
23 اسفند 91 20:06
بابا خبری. حرفی. عکسی... مردیم از بس اومدیم به روز نبودی

خاله خاطره همش دارم تهوع بازی میکنم دیگه جونی واسه آپ شدن نمونده بخدا :-)
لیلا
24 اسفند 91 14:11
سلام عزیزم..من تصادفی با وبلاگ شما اشنا شدم.بهت تبریک میگم خانمی..منم در حال انتظارم واسه مامی شدن واسم دعا کن...اگه دوست داشتی به منم سر بزن

حتما" عزیزم بیادت هستم شمام برای ما دعا کن
مــآمــآنــے
26 اسفند 91 12:29
منتظر یه آپ جدیدیم

چششششم :-)
مامان امیــــــرعلی ( پســـرکــــ شیطــــون)
27 اسفند 91 11:29
11ماه گذشت ... بعضی ها دلشـــون شکست...
بعضی ها دل شکوندن ... خیلیا عاشق شدن و
خیلیا تنهـــــا ... خیلیا از بینمون رفتن ... خیلیا بینمون اومدن ... گریه کردیم و خندیدیم ...
زندگی برخلاف آرزوهامون گذشتــــ ...
قثط 5 روز دیگه مونده ؛ 5 روز از اون همه خاطـــره ها !!!
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری آغاز روزهایی باشد که آرزو داری ...
پیشاپیش ســــال نو مبارکــــ ...


چه زیبا/ و برای ششما هم مبارک مامانی :-*
مامان سارا
27 اسفند 91 12:41
حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد رابه شما دوست عزیز تبریک می گم و سالی سرشار از برکت و خوشی برای شما آرزو دارم
از طرف وبلاگ کیان هدیه ی ناب خدا


برای شما هم کیانم :-*
مامان سارا
27 اسفند 91 12:42
کنجد من عیدت مبارک

میسی خاله جوووووووووووونم :-*
مینا مامی پویان
28 اسفند 91 1:06
مریمیییییییی چی شد پس بابا جواب سونو چی شد؟؟؟؟؟؟/ نمیگی ما .تظظریمممم


بیا وب جدیدم عزیزم
خاطرات دلنشین ما
28 اسفند 91 12:24
سلام دوست عزززززززززززیز.سالی سرشار از شادی سلامتی موفقیت و خوشبختی برا ارزومندم.میدونم که سال 92 بهترین سال زندگیت خواهد بود.از خدای خوبم میخوام که نی نی تو در پناه خودش تا همیشه نگه داره و این روزهای انتظار به خوبی و خوشی سپری بشه.

منو کنجدی هم براتون بهترین ها رو میخوایم
سال نو مبارک
بیاین وب جدیدمون
مــآمــآنــے
28 اسفند 91 18:37
اتفاقی به وب جدیدت خوردم که همین مطالب و توش زدی
قراره اینو حذف کنی؟
اونو لینک کنم!
چکار کنم؟


آره عزیزم اونو لینک کن دیگه بهتره از اینجا برم
بیا همونجا :-*
دایی جون (رایان و باران)
28 اسفند 91 23:29
از روزی که اومدی مامانت کمتر وقت میکنه مطلب بذاره!



دایی جون یه کاری کردم که مامانم فقط وقت میکنه گلاب به روتون توی wc بالا بیاره شرمنده:-(
در ضمن داره میره یه وب جدید دیگه تشریف بیارین اونجا
تینا
8 تیر 92 23:17
مبارک باشهههههه
madarkhanomi
11 تیر 92 12:12
عزیزم منم این لحظات رو دارم تجربه میکنم آخه دخملک منم تو راهه امیدوارم که یه نی نی سالم و بامزه به دنیا بیاری مواظبش باش خوشحال میشم بهم سر بزنی
سارا
13 تیر 92 11:47
سلام عزیزم خوبی من هر روز میام خبری ازتون نیست نکرانتونم کجایی پس؟!اخه منم بعد12سال به لطف خداوند بزرگ الاحامله هستم بخاطر نی نی شما هم خیلی خوشالم خواهش میکنم زود بیا بروز کن