مادرااااااااانه

این روزهایِ من

این روزها که به پوچ بودنِ این بودن رسیده ام یک جورِ ناجوری بابِ میل خودم زندگی میکنم هیچ چیز برایم اولویت ندارد جز خودم/ دیگر حتی لحظه ای به داشتن یک بچه فکر نمیکنم/ لحظه ای حسرت عدم حضورش را نمیخورم/ حتی به نبودنش هم فکر میکنم! به اینکه اینگونه حتی بهتر هم هست/ به اینکه اگر درون دلِ مادر مانده بود امروز یکساله میشد , اما بهتر که نیست! بهتر که رفت!! بهتر که نماند!!! حس میکنم با این طرز تفکرِ این روزهایم بوجود آوردن یک انسان بزرگترین ظلم است اول به خودم و بعد به او! حس میکنم به اینجا تعلق ندارم! شاید اشتباهی شده که حتی خدا هم در آن مانده است که چه کند! بنظرم او هم گاهی ناتوان میشود!!!! با تمام وجودم دلم میخواهد که دیگر نباشم, ...
25 آذر 1391
1