مادرااااااااانه

این روزهایِ من

1391/9/25 15:16
نویسنده : مامی/آقای پدر
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها که به پوچ بودنِ این بودن رسیده ام یک جورِ ناجوری بابِ میل خودم زندگی میکنم

هیچ چیز برایم اولویت ندارد جز خودم/ دیگر حتی لحظه ای به داشتن یک بچه فکر نمیکنم/ لحظه ای حسرت عدم حضورش را نمیخورم/ حتی به نبودنش هم فکر میکنم! به اینکه اینگونه حتی بهتر هم هست/ به اینکه اگر درون دلِ مادر مانده بود امروز یکساله میشد, اما بهتر که نیست! بهتر که رفت!! بهتر که نماند!!!

حس میکنم با این طرز تفکرِ این روزهایم بوجود آوردن یک انسان بزرگترین ظلم است اول به خودم و بعد به او!

حس میکنم به اینجا تعلق ندارم! شاید اشتباهی شده که حتی خدا هم در آن مانده است که چه کند! بنظرم او هم گاهی ناتوان میشود!!!!

با تمام وجودم دلم میخواهد که دیگر نباشم, قطعا" تاثیرِ حال و هوای پاییزی نیست, من فکر میکنم دیگر کافیست!

آرزوی هیچ چیز مادی یا معنوی روی دلم نمانده!

همه را تجربه کردم/ همه ی اولین ها را کنار مردی تجربه کردم که روزی خودم به همه ترجیحش دادم و برای داشتنش جنگیدم

همه ی خوبیها و حتی بدیها را تجربه کردم/ همه ی به اصطلاح ثواب و حتی گناه ها را تجربه کردم

من داشتنِ یک همسر خوب و حتی بد

من داشتن یک خانه ی دنج و راحت و حتی ناراحت

من داشتن یک ماشین آنچنانی و حتی معمولی

من لذت مادر بودن و حتی نبودن

من همه و همه و همه را تجربه کردم

افسرده نشده ام/ خانه نشین نیستم/منزوی نگشته ام

هرروز از خانه بیرون میزنمو با کارم سرگرمم/ هنوز در خانه ام قهقهه میزنم/ هنوز با دوستانم خوش میگذرانمو به رنگ لاک ناخنم فکر میکنم

اما شدیدا" نبودن و تعلق نداشتن و بیگانه بودن با این دنیا مرا در خود میبلعد

قبل تر از قبل ها همیشه میخواستم که باشم! بخاطر دیگری باشم/ دیگری برایم فقط در حمید و والدم خلاصه میشود/ اما اینروزها دلبستگی های آنها را هم میبینم و خداراشکر که دارند کسانی را جز من در کنج دلشان بخصوص حمیدِ عزیزم/ پس دیگر دل نگران آنها هم نیستم

و چقدر خوب است که آدمی اینچنین سبک بال باشد و آماده برای رفتن....

آنهم آدمی چون من که مدتهاست دیگر خدارا با رکوع و سجود یاد نمیکنم/ دیگر بدنبالش در لابه لای کتابهایی به زبان عربی نمیگردم// مدتهاست که هرروز به زبان مادری میگویم شکر/ مدتهاست او را در کمک به هم نوع یاد میکنم هرچند کوچک

با این وجود ماههاست که حس میکنم رهایم کرده! او کار خود را میکند و من کار خود!!

اشتباه کرد, اطمینان دارم به این مطلب, که او اشتباه کرد و خود خوب میداند!

بارها و بارها و بارها به زحمت تا یک قدمی اش رفتم/ آنقدر نزدیک شده بودم که صدای نفس کشیدنهایش را هم میشنیدم! اما به لطفِ حکمتی که هرگز قبولش نداشتمو ندارمو نخواهم داشت دستِ مرا رها کرد و اینجا سرآغاز همان اشتباه بزرگش بود

و حالا من نشسته ام تا همانطور که خودم بعد از هر اشتباهم سعی کردم ناراحتی را از دلش بیرون کنم او نیز چنین کند یا اگر غرورش اجازه به اینکار نمیدهد همه چیز را خاتمه دهد تا بروم همانجا که باید باشم

آری من طلب کارم/ منه به ظاهر کافر در حال حاضر طلب کارم/ بواسطه ی تمام روزهایی که قرآن ختم کردم/ بواسطه ی تمام روزهایی که نماز اول وقت خواندم/ به واسطه تمام روزهایی که گناه نکردم/ بواسطه تمام روزهایی که شکرگذارت بودمو برای بودنت اشک شوق ریختم/ به واسطه تمام روزهایی که بابِ میل تو بدنیا آمدمو بابِ میل تو زندگی کردم......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
25 آذر 91 16:44
سلام دوست مجازی من ....
سوال نمی پرسم که خوبی ؟ چون مشخصه داغون و خسته ای ؟
فکر نمیکنی داری تند میری؟
خدا انسان نیست که اشتباه کنه ...
این ما هستیم که اشتباهات کوچیک و بزرگ خودمون و گردن خدا میندازیم...
نصیحتت نمیکنم...
آدمی هم نیستم که درد نکشیده و داره بهت میگه این کار اشتباه ...
من درد کشیدم ...
من زخم خوردم ...
زخمی که بعد 3 ماه هنوز هم دردش تسکین پیدا نکرد جز با یاد خدا...
اگه مادر نشدی...
اگه شدی و فرزندت تو دلت فرشته شده ...
من 9 ماه طعم مادر بودن و چشیدم...
من خنده بچم و دبدم.
من دست و پا زدنشو دیدم...
من لبهای خشکیدشو دیدم ....
حکمت خدا به این بود که پسرم بر گرده پیش خودش ...
منم سختمه .... منم خسته ام بعد یکسال انتظارو کلی دوا و دکتر پسرم وداد و خیلی راحت گرفت...
ناشکری نکن ... خدا نبازی به قرآن خوندن ما نداره ...
خدا نیازی به نماز ما نداره...
اگه دلت برای بچه نداشتت تنگه ...
خدا هرروز دلش برای ما تنگه و هر روز برای از دست دادن ما گریه میکنه...
همیشه همیشه ها خدا انسانهایی که دوست داره رو امتجان میکنه ...
مثل امتحانی که از ابراهیم گرفت....
اگه الماس حالا زیبا ترین سنگها شده دلیلش اون همه تراشی هست که روش خورده ...
دوست من با خدا آشتی کن ...
من یقین دارم هیچ کس جز خودش نمیتونه جواب این همه صبرتو بده ...

من واقعا" خسته و داغون نیستم/ واقعا" روزهام پر از شادیه! این حسم بود که نوشتم
خدا انسان نیست ولی من دیدم اشتباه کردنش رو نه برای خودم حتی برای دیگری! و این اشتباه چیزی از بزرگیش توی ذهن من کم نمیکنه
چیزی به اسم حکمت وجود نداره! حکمت رو ما آدما برای تسکین دل خودمون بوجود آوردیم
قطعاگ خدا بی نیازه از عبادت ما و شکی نیست/ اما محبت هر بنده ای پاداشی داره که بهتره قبل از اینکه دیر بشه داده بشه
ناشکری نمیکنم من هنوزم از ته ته دلم دوستش دارم/ میپرستمش/ عاشقشم/ و هرروز میبوسمش
دلم برای بچه دار شدنم تنگ نیست! مدتهاست تلاشی برای دوباره اومدنش نمیکنم...

زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
25 آذر 91 16:45
امیدوارم از دستم نرنجیده باشی...
ببخش اگه پرحرفی کردم

چرا برنجم دوست ماهم/ عاشقتم زینب جونِ صبورم/ وجود آدمایی خوبی مثه تو باعث شده توقع خدا از بنده هایی مثه من بالا بره :-)))

منتظر
26 آذر 91 8:17
این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد از دلتــــ که مایه بگذاری ســوخـــــته ای … سلام عزیزم ..منم خیلی از حرفات رو قبول دارم .خیلی از لحظه هات رو تو نوشته هات حس کردم و خودم رو تو اون لحظه ها تجسم کردم...منم گلایه دارم منم پرم ...جمله ای که واست نوشتم تنها درسیه که خدا توی این دنیا بهم داده.بعضی وقتها از این دل ساده که باید تا آخر عمر تاوان پس بده حالم بهم میخوره.شاید هم خدا واسه همینه که به این همه درد محکومم کرده ..نمی دونم
الی مامان
27 آذر 91 20:21
حس و حال این روزهای تو تجربه ی سخت آدم های سرزمین من شده راست می گویی راست نمی گویی من هم با خدایم راحتم خیلی خیلی چیزها برایش می گویم و از خیلی چیزها برایش می نویسم اما یک چیز را خوب خوب خوب می دانم نازنینم عدالتش با دو چشم مادی و با دو گوش ما قابل دیدن و شنیدن نیست
نارینه
29 آذر 91 14:23
دلم شکست از احساست ...........
مریم
30 آذر 91 12:59
سلام خیلی وقت بود منتظر بودم اپ کنی خیلی بهت سر زدم و رفتم ولی دلم نمی خواست ایجوری ببینمت شاد باش همشه شاد باش ولی هیچ وقت به پوچی فکر نکن عزیزم حکمت وجود داره حتما حتما هم وجود داره خدا بنده هاشو دوست داره برای همین هرکس رو بیشتر دوست داره می خواد صداشو بیشتر بشنوه خدا پیش فرشته هاش به داشتن بنده ای مثل تو افتخار می کنه و بهشون می گه ببینید این بنده منه که با وجود تمام نا ملایمات زندگیش باز هم منو دوست داره منو صدا می کنه اون نمی دونه ولی من براش یه پاداش بزرگ کنار گذاشتم که بهش بدم اما حالا اونو ببینید واز وجود خودتون خجالت بکشید دوست خوبم من هم به خاطر صبوری تو و اعتقاد محکمت از خودم خجالت کشیدم همیشه صبور باش برای منو پدرم هم دعا کن خدا به دعای دلهای شکسته زودتر جواب میده من هم از امروز برای تو یک ختم صلوات شروع می کنم.کاش خدا صدای من رو هم بشنوه...................
خاطره مامان بردیا
1 دی 91 15:42
سلام نفس جونم... با خوندن مطلبت منم یه جورایی از دست خدا شاکی و طلب کار شدما نمی دونم چی باید بگم. فقط این که امیدوارم زندگی همیشه و همیشه به کامت باشه . این روزای سختی و انتظار و طلب کاری هم می گذره. زندگی همه ماها پستی و بلندی زیاد داره. راستی منم باهات موافقم که خدا بعضی وقتا کم میاره و اشتباه می کنه. تازه به نظر من دعاها و ... ما فایده ای نداره . چون بعضی وقتا واقعا اینو احساس می کنم که هر کار دلش بخواد می کنه. به قول آقای همسر الان سوسک می شم مواظب خودت باش. دوستت می دارم
مامان ستاره
3 دی 91 11:30
از خوندن پستت به شدت ناراحت شدم.دلم نمیخواد اینطوری بنویسی.امیدوارم دوباره همه چی درست بشه.خدای بزرگ بهترینها رو برای دوست خوبم ازت میخوام.
ازاده مامانه هانا
4 دی 91 0:27
نفس نازم نفس دوست داشتنیه من نفس مهربون من باور میکنی یا نه نمیدونم همین حستو دارم الان حتی با وجود بچه. گاهی ادم از دست همه خسته میشه جتی خدا دلم گرفتتت اما نگو اماده رفتنیاااا من خیلی دوستت دارم . میدونم دیگه دوس نداری واسه کسی باشی. اما بدون بودنت موندنت حتی همیین با خدا قهر کردنتو عاشقم .
مامانی درسا
5 دی 91 2:58
سلام نفس خوبم ....... نمیخوام بنویسم صبوری کن نمیخوام بنویسم افسرده شدی و خودت نمیدونی ؟؟؟؟؟؟؟ میخوام بنویسم با شهامتی ...... میخوام بنویسم خیلی خیلی خوبی بنده خوب خدایی ...... شعار نمیدم دوستم ...... حقیقت رو میگم این ناله .....ضجه ......شکایت و طلب کاری .......همه حق شماست منم توی اون یازده سال بارها و بارها به همین نتیجه رسیدم خوبه که مینویسی خوبه که حرف دلتو میزنی ...... اما واقعا" شادی عزیزم خوب فکر کن ....... این مطالبو از روی شادی و عافیت نوشتی ....... دوست من خداوند این حق رو به تموم بنده هاش داده تا گله کنن ..... خودتو خالی کن ....... فریاد بزن ........نذار توی دلت غمباد بشه ....... من از نوشته هات از سرتاسرش نشونه ی غم میبینم گلم ....... نگرانتم بیشتر به فکر خودت باش ..... به فکر همه چیزت باش ....... خالی شو از این همه نفرت خالی شو دوست عزیزم ....... بهم قول بده نگرانتم ......
مهی
5 دی 91 12:42
نفس جونم سلام می فهمت عزیز تک تک جمله هات دکلمه ای بود از نا گفته های درونم.که شاید هیچوقت جرات ابرازشو نداشته باشم. با این حال اخر همه حرفا و دعاها میگم خدایا راضیم به رضای تو..... .
غزال مامان آرتین
5 دی 91 22:47
نفسم عزیزممممممم نبینمت اینجوری! هر چند منم چند سال پیش دقیقا دقیقا هیمن حال تورو داشتم! به روزای خوب و قشنگ فکر کن! چه با بچه چه بی بچه! البته من میدونم تو به زودی زود میای و مینویسی مامان شدی! جدی میگم! مطمئنمممممممممم میبوسمت گلم
دخترک
9 دی 91 10:03
سلام شاید با بیشتر حرفات موافقم کاش میشد واقعا آدما برای دل خودشون زندگی کنن فقط باب میل خودشون نفس عزیزم عکس العملت تو این شرایط به نظر من خیلی خوبه یه دکتری میگفت وقتی بی خیال بچه دارشدن میشید احتمال بارداری خیلی بالا میره چون دیگه انقدر استرسشو نداری نمیتونم بگم آروم باش و صبر کن چون خودم اونقدررررررررر دیوانه ی بچم که حتی الان که ازدواج نکردم میگم خدایا اگه بهم دیر بدیش یا اصلا ندیش چی؟ فکرشم برام کابوسه ولی به جز صبرچیکارمیشه کرد واقعا؟ منم این روزا خیلی خسته و داغونم. فقط میتونم یک جمله به جفتمون بگم :این نیز بگذرد دوست دارم
نفس
9 دی 91 14:41
در نوميدي بسي اميد است پايان شب سيه يه ني ني لپ گل گلي و خوشمل و خوشمزه هستش ايشالا. دوست خوبم نويسنده ي خوش سليقه و خلاق دوست دارم حتما يه روز توي اين وبلاگ يه خبر خيلي خوب ثبت ميشه مطمئنم. رمز هارو زدم ولي اصلا داخل باكس قابل نوشتن نيست .نميدونم چرا. ولي عاشق نوشته هاتم و دوست ميدارم ايمان دارم به زودي نوشته هايت طلائي طلائي ميشه دوست خوبم
مامان سمانه
11 دی 91 4:32
عزیزم نفس روزهایی بدی و داری میگذرونی ولی سعی کن به چیزهایی که داری فکر کنی نه به نداشته هات باور کن نمیدونم چی بگم که به آروم شدنت کمک کنه اما باور کن خیلی داری به خودت فشار میاری و خودت و اذیت میکنی اما خوشبخت تر از این حرفهایی که بخوای به این مرحله برسی فقط کافیه یه مقدار خوش بین باشی
kiyanaz
12 دی 91 0:17
نفس عزیزممممممممممم ای خدا.............
یه رهگذر
16 دی 91 21:45
سلام عزیزم یه مدتیه میخونمت خیلی با احساس مینویسی منم یه 5 6 ماهی میشه که میخوامش ولی نمیاد حستو درک میکنم ایشالا میاد نگران نباش راستی خیلی پرروییه اگه بگم میشه به منم رمز بدی؟
مامانی درسا
17 دی 91 3:21
سبام خاله نفس مهربون نی نی وبلاگ ..... عزیزم خبری ازت نیست خوبی ؟؟؟؟؟ تو رو خدا یه خبر از خودت بهم بده .....دوست داریم هم من و هم درسا
مرضیه
17 دی 91 10:35
نفس جانم چرا اینطوری
پگاه مامان آرتین
17 دی 91 12:59
عزیزم کاش کنارت بودم وسنگ صبورت می شدم.دوست خوبم نوشته هات بدجوری منو تحت تاثیرقرارداد.عزیزم منم یک جورایی بات هم عقیدم.ولی حیف اون لبای خندون، اون دختر سرزنده،اون همسر مهربون،اون خانوم خوشگل وناز تسلیم سرنوشت بشه.باهاش بجنگ بش ثابت کن که قضا وقدر وسرنوشت واین مطالبی که به خورد مامی دن دروغ محضه. عزیزم برنده میدون نفس مهربونی که من میشناسم.دربرابرش کم نیار.دوست دارم
آسیه
17 دی 91 17:05
سلام من که باهت قهرم ولی دیگه نبینم نا امید باشیا
صوفی
18 دی 91 7:29
خاله نفس مهربون روزهات به شادی ... من فقط می دونم همه زندگی با تمام قشنگی هاش داشتن یه بچه نیست، می دونم که خدا حواسش بهت هست حتی اگه تو حواست بهش نباشه... دوستت دارم ...بوووووووووووس
نازنین
20 دی 91 17:41
سلام عزیزم خوشحال میشم به وب منم بیایی ودوست بشیم منتظرتم
مامان آرشينا
24 دی 91 7:55
دوست خوبم
يه مواقعي كه خيلي دلم از دنيا ميگيره انگاري كه نوشته هات حرف دله.ميام و ميخونمشون.دلم برات خيلي تنگ شده .دوست دارم خيلي زياد


مامانیه دوست داشتنیه من ارزو میکنم هیچوقت دلت نگیره و با دلِ نگرفتت بازم به من سر بزنی / دوستت دارم مثه تمام خوبیهات زیاد
مامان ترنم کوچولو
25 دی 91 13:00
سلام گل قشنگم
28 صفر سر پخت آش نذری به یادت بودیم و یادت کردیم من و بهی و مادرشوشو.
مادر شوشو خواسن انشالله مامان شی و سال بعد 28 صفر انشالله خودتون هم آش بپزین.امیدوارم بشه.
مارو از خودت بی خبر نذاررررررر نفس جووووووووووووووونم

تو همیشه منو شرمنده کن خب!!!! :-(
خیلی دوستت دارم عشششششقم
الناز (مامان بنیا )
26 دی 91 15:46
خیللی زیبا می نویسی زیباست اگر اجازه بدی لینکت کنم مرسی

حتما بهتون سر میزنم باعث افتخارِ برام دوستم
مامان ترنم کوچولو
30 دی 91 20:26
شرمنده چیه عزیزم باور کن با همونت صویر زیبایی که باعکسات تو ذهن ما ساختی کلی جا تو دل من و بهی و مامان شوشو باز کردی.مطمئنم یه مامان خوب میشی و خدا داره نهایت هنرشو تو خلق نی نیت به کار میگیره برا همین منتظر گذاشتت

عزیزززززم :-*
مامان امیر محمد
30 دی 91 21:55
سلام عزیزم وب قشنگی داری هنوز وقت نکردم کامل بخونمش بخاطر همین نمیدون وروجکت دخمل یاپسر هر چی هست سالم باشه با افتخار لینک شدی به ما هم سر بزن
زینب ( مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
19 بهمن 91 2:20
خییییییییییییییییییییییییییییلی برات خوشحالم
خدا دوست داشت و جواب صبرت و داد ..
برای منم دعا کن گاهی خسته میشم اما باز برمیگردم به نقطه اصلی یعنی فقط خود خدا برام دعا کن ب واسطه نی نی نازت الان دعاهات اجابت میشه مامان خووووووووووشگل انشالله روزی عکس نی نی نازتو بذاری

مرسی دوستم نازنینم
حتما" عزیزم/ نی نی حتما" واسه ی خاله جونش دعا میکنه قول میده